داستان کوتاه

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
187250 1 22 من سر جلسه امتحان(به سبک مازيار فلاحى... آهنگ ليلا) . . . . . . . . . . . . . . . . . آقا چيزى نمونده امتحان شروع شه الانه که برگه پخش کنن. چقد خوندى؟ درس؟هيچى خوب پس چيکار کنيم؟...... هيچى فقط انقد وقت داريم که بنويسيم. تو نمیخوایی چيزى بگى؟؟؟ اخه ماله من يکم خصوصيه هااااا اين نخونده حاجى اين خصوصيه يعنى نخونده بابا بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه رو استاد فقط بخونه...... اين نامه رو استاد فقط بخونه....فقط ميخوام که حالمو بدونه....مراقبا اطرافمو گرفتن...از دور صندلى هنوز نرفتن....استااااااد دارن نقل و نبات ميپاشن...تا مامان و بابام دوباره هو صدا شن...استاد دلم واسه عمت تنگ شده....نيستى ببينى که سرش جنگ شده....نيستى ولى هميشه در خفايى...استاد من استاد چه بى وفايى. اگه يه روز اين نامرو بخونى....دلم ميخواد از ته دل بدونى الان ديگه به ته ترم رسيدم....مشروط شدم ديدى به برگه ر**م.. فرستنده : آذرخش آبی 187241 1 57 + آقای دکتر میشه خانوادم چیزی ندونن ؟ - ینی چی بگم؟ + بگید خوبه خوب شده و دیگه نیازی به دکتر نداره. - تو از من میخوای ... دکتر ینی مسئولیت ... نمیتونم... + آقای دکتر ... ازتون خواهش میکنم ... درکم کنید :( - .... باید خیلی استراحت داشته باشی + چشم. از هفته بعد. بعد از اجرام :) - من واسه خودت میگم دختر خوب، هیجان برات خوب نیست ... نباید بری اجرا ... + من خوبم آقای دکتر. شما فقط به خانوادم چیزی نگید ... - نمیدونم . . . + خواهش میکنم ... وضعیت بدیه ... من نمیتونم بی تفاوت باشم ... : - . . . + ممنونم. [ پول .... پول ... پول ... پول تصمیم میگیره کی باشه، کی نباشه ] [ نمیتونم به خاطر بودن خودم، به اطرافیانم فشار بیاد ] من خوبم خدایا ... فقط خانوادم چیزی ندونن ... فرستنده : تــوسـکـآ 187231 1 72 مردی را به جرم قتل نزد کوروش بزرگ آوردند پسران مقتول خواهان اجرای قصاص بودند قاتل از کوروش بزرگ برای انجام مسئولیتی مهم در قبال برادرش سه روز مهلت تقاضا کرد شاه پرسید: چه کسی ضمانت تو را خواهد کرد؟ قاتل به مردم نگاه کرد و اشاره نمود این فرمانده شاه گفت : ای سپهسالار آراد آیا این مرد را ضمانت میکنی؟ آراد عرض کرد : بله سرورم شاه گفت: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حکم را بر تو اجرا میکنم! آراد عرض کرد : ضمانتش میکنم قاتل رفت سه روز مهلت در حال اتمام بود و مردم نگران آراد بودند که حکم براو اجرا نشود اندکی قبل از غروب آفتاب قاتل برگشت و در حالی که بسیار خسته بود بین دستان جلاد قرار گرفت شاه بزرگ پرسید:چرا برگشتی در حالیکه میتوانستی فرار کنی؟ قاتل جواب داد: ترسیدم که بگویند وفای به عهد از بین مردم ایران رفت کوروش بزرگ از آراد پرسید: چرا او را ضمانت کردی؟ پاسخ داد: ترسیدم که بگویند خیر رسانی و نیکی از بین مردم ایران رفت در این هنگام پسران مقتول نیز متاثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم زیرا میترسیم که بگویند بخشش و گذشت از بین مردم ايران رفت فرستنده : خو دیگه.... 187124 1 82 ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽﺭﺣﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﯿﻼﺧﻮﺧﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ,ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺖ ﻭﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﻟﯿﺮﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﺎﻣﺸﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺿﺪﺍﻭ ﻗﯿﺎﻡﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﻃﯽﻧﺒﺮﺩﻫﺎﯼﺑﺴﯿﺎﺭﺑﻼﺧﺮﻩﺩﺳﺘﮕﯿﺮﺷﺪ.4ﺍﻧﮕﺸتﺍﺯﺩﺳﺖﺭﺍﺳت او ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺘﺶ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻓﺮﺍﺭﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺠﻬﯿﺰ ﻗﻮﺍ,ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﯿﻼﺧﻮ ﺧﺎﻥ ﺭﻓﺖ و ﺍﻭﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﻭﺳﭙﺲ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻧﺸﺴﺖ.ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡﺍﻭ 4ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ بیلاخ ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ بیلاﺥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ. ﮐﻢﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺑﻪ ﺑﻼﺩ دیگر ﻧﯿﺰ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻼﺥ ﺑﻪ ﺑﯿﻼﯾﮏ ﻭﺳﭙﺲ ﻻﯾﮏ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮔﺮﺩﯾﺪ. اما مردم دنیا که این حرکت را از ما ایرانیها یاد گرفتند هنوز آنرا به عنوان پیروزی و موفق باشید استفاده می کنند. بیایید با اطلاع رسانی این مطلب به بیلاخ خود افتخار کنیم!! فرستنده : یاسِ من 187102 1 80 فقط یه ایرونی توی جای پارکی که میشه 2 تا ماشین پارک کرد ماشینش رو عمدا طوری پارک میکنه که کسی دیگه ای نتونه پارک کنه..!! فقط یه ایرونی میتونه استرس رد شدن از بقل گشت های ارشاد حس کنه..! فقط یه ایرونی میتونه روی برف پاک کن ماشینش هم روکش بکشه...! فقط یه ایرونی میتونه به یه مرد وقتی که مجرده بگه : تو که پول داری چرا زن نمیگیری ؟ و وقتی که متاهل شد بگه تو که پول داشتی چرا زن گرفتی ؟؟؟!! فقط یه ایرونی می تونه بره کوه و وقتی برگشت بیاد تجریش بشینه کله پاچه بخوره...!! فقط یه ایرونی میتونه بنز 100 میلیونی داشته باشه بعد پاچه بیژامشو بزنه بالا تو کوچه با آب و تاید بیفته به جونش....! فقط یه ايرونى ميتونه دقيقا"جلودر خونه همسايه اش ماشينشو پارك كنه وكفرشو درآره ونذاره سروقت به كارش برسه بعدشم با شورت مامان دوز بياد دم درو با كلى ادعا بگه من ازكجا ميدونستم اين وقت صبح ميخواستى برى بيرون!!؟؟ لایکشم=افتخار به ایرونی بودن هممونه!!:))) فرستنده : 45 187096 1 49 تقویم دانشگاهی من شنبه : همون لحظه ای که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگینش شدم هر جا که می رفتم اونو می دیدم یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم صداشو نازک کرد گفت : ببخشید من که می دونم منظورش چی بود تازه ساعت 9:30 هم که داشتم بورد را می خوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن بورد کرد آره دقیقا می دونم منظورش چیه اون می خواد زن من بشه بچه ها می گفتن اسمش مریمه از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم یک شنبه : امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم موقع تو سرویس یه خانمی پشت سرم نشسته بود و با رفیقش می گفتن و می خندیدن تازه به من گفت آقا میشه شیشه پنجرتون رو ببندین من که می دونم منظورش چی بود اسمش رو می دونستم اسمش نرگسه مث روز معلوم بود که با این خندیدن می خواد دل منو نرم کنه که بگیرمش راستیتش منم از اون بدم نمی آد از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم دوشنبه : امروز به محض اینکه وارد دانشکده شدم سر کلاس رفتم بعد از کلاس مینا یکی از همکلاسیهام جزوه منو ازم خواست من که می دونم منظورش چی بود حتما مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه راستیتش منم از مینا بدم نمیآد از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم سه شنبه : امروز اصلا روز خوبی نبود نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا فقط یکی از من پرسید آقا ببخشید امور دانشجویی کجاست ؟ من که می دونم منظورش چیه ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی رنگ بود حتما استقلالیه وقتی که جریان رو به دوستم گفتم به من گفت : ای بابا !‌ بدبخت منظوری نداشته ولی من می دونم رفیقم به ارتباطات بالای من با دخترا حسودیش می شه حالا به کوری چشم دوستم هم که شده هر جور شده با این یکی هم ازدواج می کنم چهار شنبه : امروز وقتی که داشتم وارد سلف می شدم یک مرتبه متوجه شدم که از دانشگاه آزاد ساوه به دانشگاه ما اردو اومدند یکی از دخترای اردو از من پرسید : ببخشید آقا دانشکده پرستاری کجاست ؟ من که می دونستم منظورش چیه اما تو کاردرستی خودم موندم که چه طور این دختر ساوجی هم منو شناخته و به من علاقه پیدا کرده حیف اسمش رو نفهمیدم راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم هر طور شده پیداش کنم و باهاش ازدواج کنم طفلکی گناه داره از عشق من پیر می شه پنج شنبه : یکی از دوستهای هم دانشکده ایم به نام احمد منو به تریا دعوت کرد من که می دونستم از این نوشابه خریدن منظورش چیه می خواد که من بی خیال مینا بشم راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم جمعه : امروز ضبح در خواب شیرینی بودم که داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رومی دیدم عجب شکوهی و عظمتی بود داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو میکردم و.... مادرم یک هو از خواب بیدارم کرد و گفت برم چند تا نون بگیرم وقتی تو صف نانوایی بودم دختر خانمی از من پرسید ببخشید آقا صف پنج تایی ها کدومه ؟ من که می دونم منظورش چی بود اما عمرا باهاش ازدواج کنم راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون من از دختری که به نانوایی بیاد خیلی خوشم نمیاد شنبه : امروز صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه را خوردم و اودم که راه بیفتم مادرم گفت : نمی خواد دانشگاه بری امروز جواب نوار مغزت آماده ست برو از بیمارستان بگیر راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون مردم می گن من مشکل روانی دارم برگرفته از بولتن جشنواره دانشجویی اصفهان اردیبهشت 81 فرستنده : @Labkhand@ 187087 1 54 ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﻪﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ "ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ " .ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪﺍﻡ. ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ﮔﻔﺖ ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ… گر به دولت برسی مست نگردی مردی گر به ذلت برسی پست نگردی مردی اهل عالم همه بازیچه دست هوسند گر تو بازیچه این دست نگردی مردی . . . فرستنده : •♦♥مهران کریمی♥♦• 186832 1 51 مکالمه ی منو مخاطبم :| مخاطبم - : واااای دیدی چی شد O_O من + : عههه ، نه :O ! چی شد ؟ - : وای نه ولش کن طاقتشو نداری : ( + : بگو دیگه ذهنمو درگیر کردی : ( - : نه نه میترسم طوریت شه ~_~ + : عی بابا :| میرم ع دسته تو خودمو با 8000 ضربه چاقو به نیت ابان میکوشم ها : (( - : مطمئنی طاقتشو داری ؟! بعد قلطی نکنیآ : ( + : عاااره دارم بگوووو :| - : خب سواله : ( بپرسم ؟ ‘~‘ + : اوهوم بپرس - : اول مرغ بوده یا تخم مرغ ؟ : ( + : کووووفت :| - : خب مقزم داشت تخریب میشد اینقد بهش فک کردم : ( + : الاااان حاضرم باقیه عمرمو بدم ولی تو کنارم باااشی : ) ......... ایقد موآتو بکشم تا کچل شی :| ایقد گازت بگیرم تا مثه بازل هزار تیکه شی :| بعدم رو کمرت بپر بپر کنم تا ستون فقراتت مثه گردن مورغ شه :| - : عاشقه همین حرص خوردناتم :x اخه مگه من جز تو کسیو دارم که اذیتش کنم ، حرصش بدم بعد بیشتر عاشقش شم :x ▁ ▂ ▄ ▅ ▆ ▇ █ █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▂ ▁ میدونم زیاده ولی هرکار کردم چکیده نشد : ( فرستنده : dOkhtare paiz 186777 1 76 یه روز یه کفش دیدم ک خیلی ازش خوشم امد, با اینک برام تنگ بود وپامومیزد خریدمش!! فروشنده میگفت:نگران نباش جا باز میکنه...!! مدتها گذشت اما اون کفش جا باز نکرد!! با خودم میگفتم تو مسیرای کوتاه میپوشمش اما بازم اذیتم میکنه و پامو زخم میکنه...!! ولی من خیلی دوسش داشتم...!! تا بالاخره یه روز,اون کفش و کنارگذاشتم!! امید من واسه جاباز کردن اون کفش بی موردبود.. اون کفش سایز پای من نبود... درسته ک خیلی می خواستمش,ولی ب درد من نمیخورد!! خلاصه از اون کفش هیچی واسم نموندجز زخمهایی ک روی پاهام گذاشته بود...!! بعضی از ادمها هم درست همین طورند!! بایدکنار گذاشتشون چون ب سایز قلبمون نمیخورن, حالا هرچقدهم ک دوسش داشته باشیم... فرستنده : farnaz 186771 1 136 پسر 16 ساله ای از مادرش پرسید مامان واسه تولد 18 سالگیم چی کادو میگیری؟ مادر:پسرم هنوز خیلی مونده! پسر 17 ساله شد یک روز حالش بد شد مادر اورا به بیمارستان برد دکتر گفت پسرت بیماری قلبی داره پسر از مادرش پرسید مادر من میمیرم؟؟؟ مادر فقط گریه کرد پسر تحت درمان بود همه ی فامیل برای تولد 18 سالگی اش تدارک دیده اند وقتی پسر به خانه آمد متوجه ی نامه ای که روی تخت بود افتاد پسرم اگه این نامه رو میخونی یعنی همه چیز عالی انجام شده یادته یه روز میپرسیدی واسه تولد 18 سالگیت کادو چی میخوای؟ ومن نمیدونستم چه جوابی بدم *من قلبم روبه تو دادم* ازش مراقبت کن وتولدت مبارک هیچ چیز تو دنیا بزرگتر از قلب مادر و عشقش نیست *کپی واسه اونایی که عاشق مادراشونن آزاد..* فرستنده : saeed 186754 1 67 مردان هم قلب دارن فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است! مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند! شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند! هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم ... تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی ! مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ..! نه بخاطر زورِ بازوها مــــــــرد من عاشــــــقتم! فرستنده : شاهـــ♥ـــزاده دو رگ 186752 1 40 بیا به ایسان، کدوم سان، همون سانی که منشی جونگ داره آی بله. پارک دای سو به پایش هونگ داره آی بله. بچه ووبین را مزن، سونگ سول مظلوم را مزن، ملکه ی لا جون را مزن؛ بانو هِه بین به پایش زور داره آی بله!! بیا بریم قصر، کدوم قصر، همون قصری که نقاشخونه داره آی بله. گارد شاهی به اندازه ی شاهَش روی داره آی بله. وزیر صنایع رو مزن، وزیر کار رو تو نزن، حذب نورون رو هم نزن؛ ملکه کیم برایش نقشه ها داره بله!! +آی وزیر از دست تو جونم به لَبُم رسیدی، آی وزیر... فرستنده : ترانه ی زمستان 186750 1 50 از زبان یه دوست:من یه کارگر بنا هستم.از همین هایی که صبح تا شب کنار خیابون میشینن تا یه ماشین بیاد دنبالشون،و همه به سمت ماشین یورش بیارن یه روز صبح زود زدم بیرون خیلی سرحال و شاد. با خودم گفتم امروز چهل، پنجاه هزار تومن کار می کنم. حالا ببین! اگه کار نکردم! نشونت میدم! (این گفتگو ها را دقیقا با خودش بود!!) خلاصه کنار خیابون مثل همیشه منتظر بودیم تا یه ماشین نگه داره و مثل مور و ملخ بریزیم سرش که ما رو انتخاب کنه. یه دفعه دیدیم یه خانم سانتی مانتال با یه پرشیای نقره ای نگه داشت اولش همه فکر کردیم می خواد آدرس بپرسه واسه همینم کسی به طرف ماشینش حمله نکرد. ولی یهو دیدم از ماشین پیاده شد و یه نگاه عاقل اندر سفیهی به کارگرها انداخت و با هزار ناز و ادا به من اشاره کرد گفت شما! بیاید لطفا! من داشتم از فرط استرس شلوار خودم را مورد عنایت قرار می دادم. رسیدم نزدیکش که بهم گفت: میخواستم یه کار کوچیکی برام انجام بدید. من که حسابی جا خورده بودم گفتم خواهش می کنم در خدمتم. سوار شدیم رفتیم به سمت خونه ش. تو راه هی با خودم می گفتم با قیافه ای که این خانم داره هیچی بهم نده حداقل شصت، هفتاد تومن رو بهم میده! آخ جون عجب نونی امروز گیرم اومد. دیدی گفتم امروز کارم می گیره؟ حالت جا اومد داداش؟! (مکالمت درونی ایشان است اینها!) وقتی رسیدیم خونه بهم گفت آقا یه چند لحظه منتظر بمونید لطفا. بعد با صدای بلند صدا زد: محمد،محمد پیش خودم گفتم کارم درومد!حالا اینو چی کار کنم؟!!!!!!!!!!!!! نکنه دخلمو بیاره که چرا سوار ماشین این خانم شدم؟!! محمد اومد بیرون.وای!!!!!!!خیالم راحت شد!!!!!با دست به من اشاره کرد و به محمد گفت: بچه گلم این آقا رو می بینی؟ ببین چه وضعی داره! دوست داری مثل این آقا باشی؟ تو هم اگر درس نخونی اینطوری می شی! فهمیدی؟! آفرین بچه گلم حالا برو سر درست! محمد هم یه نگاه عاقل اندر احمقی! به من انداخت و گفت چشم مامی جون! و بعد رفت. بعد زنه بهم گفت آقا خیلی ممنون لطف کردید! چقدر بدم خدمتتون؟ - منم که حسابی کف و خون قاطی کرده بودم گفتم: همین؟ - گفت: بله - گفتم: میخواید یه عکس از خودم بهتون بدم اگر شبا خوابش نبرد بهش نشون بدید تا بترسه و بخوابه؟ - گفت: نه ممنونم نیازی نیست! فقط شما معمولا همون اطراف هستید دیگه؟!! - گفتم: خانم شما دیگه آخرشی ها! - گفت: خواهش می کنم لطف دارید آقا!! اگر ممکنه بگید چقدر تقدیمتون کنم؟ منم که انگار با پتک زده باشن تو سرم گیج گیج شده بودم و گفتم: شما که با ما همه کار کردید خب یه قیمت هم رومون بذارید و همون رو بدید دیگه! زنه هم پنج هزار تومن داد و گفت نیاز نیست بقیه ش رو بدی بذار تو جیبت لازمت میشه فرستنده : مهندس امیر 186748 1 31 بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد ببین چی میشه اون کس که یه جا از حق مردم خورد کسایی که تو این دنیا حساب مارو پیچیدن یه روزی هرکسی باشن حساباشونو پس می دن عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست پرستش راه تسکینه پرستیدن تجارت نیست سر آزادگی مردن ته دلدادگی میشه یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه کنار سفره خالی یه دنیا آرزو چیدن بفهمن آدمی، یک عمر، بهت گندم نشون میدن بذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه کسایی که به هرراهی دارن روزیتو می گیرن گمونم یادشون رفته، همه یک روز می میرن جهان بدجور کوچیکه، همه درگیر این دردیم همه یک روز می فهمن چه جوری زندگی کردیم... "روزبه بمانی" فرستنده : دنیا 186733 1 42 یه نمه عاشقانه ;-) از فلفل ریختن تو لقمه دیروز که گفتی با عشق برام درست کردی گذشتم...هر چند هفت جد اژدها رو جلوم دیدم.....از اون تخم مرغیا که پس پریروزگذاشته بودی تو جیبم و باعث شد تو خط بترکه و ملت بهم بخندن هم گذشتم...پارچ آب یخ دم خواب و لاکی که زدی برام ملت الانم بهم میخندن که اخخخخخخخ چه کور بودم ندیدم....تازه هنوز یادم نرفته زنگ خور گوشیمو صدا گ..ز گذاشته بودی هه اما دیگه الان اینننننننننننننننننننننننن یکیو نمیتونم تحمل کنمممممممممممممم وجدانا....آخه با این موهای فندقی چه خاکی سرم بریزم؟! نخندددددددددد در میگم نخند نگفتم که بخندی گفتم نیشتو ببندیااااا :-) اه حالا من لبخند زدم نمیخوادددددد استارت بزنی :-)..... (در حال قهقهه زدن)...از دست تو...ببین ولو شدم زمین...گفته باشم بار اخرتتتتتتتت باشه از این کارا میکنی...ایندفعه رحم ندارم . . .مثه تو...مثه خاطراتت...مثه همین رنگ موی که ریخته بودی تو شامپوم یادته؟!لعنتی الانم بهت فکر میکنم زندگیم رنگی میشه...پووووفففففف....دلم برا دیوونه بازیاتم تنگ شده.مرد نیستم تا وقتی که برنگردی موهامو رنگ نکنم...بزار بخندن...میخوام تا وقتی برگردی مثه این مدت باقی بمونم هعی....کات! فرستنده : ✔FÀŤÉMÉH✔

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 29 دی 1398برچسب:داستان کوتاه, | 12:57 | نویسنده : محمد فتاحی میلاسی |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پرشین جیم